وبلاگ سید احمد حسینی، مشاوره مسائل فقهی، خانواده وازدواج - اصفهان

مشاوره خانواده . ازدواج و طلاق . زندگی زناشویی.مسایل فقهی.مسایل جوانان.صیغه و ازدواج موقت در اصفهان و خوراسگان.سید احمد حسینی a

وبلاگ سید احمد حسینی، مشاوره مسائل فقهی، خانواده وازدواج - اصفهان

مشاوره خانواده . ازدواج و طلاق . زندگی زناشویی.مسایل فقهی.مسایل جوانان.صیغه و ازدواج موقت در اصفهان و خوراسگان.سید احمد حسینی a

سکولاریزم و اندیشه دینی در جهان معاصر

در بحث حاضر پرسش اساسى ما این است که سکولاریزم چیست و نسبت آن با دین و اندیشه دینى چگونه است؟ آشکار است که براى پاسخ‏دادن به چنین پرسشى باید ابتدا معناى سکولاریزم و تعریف دین مشخص شودتا سپس بحث در بستر طبیعى و صحیح خود جریان یابد و پیش برود. نیز ضرورت دارد که علاوه بر بیان معناى لغوى، به مبانى و مقدمات و پیش‏فرضهاى سکولاریزم نیز اشاره‏اى بشود تا زمینه داورى و بررسى نهایى کاملاً فراهم گردد.
تعبیر سکولاریزم و همچنین اصطلاح سکولاریزاسیون در اصل از واژه لاتین «سکولاریس» گرفته شد و در زبانهاى اروپایى نخستین بار در اواخر قرن شانزدهم و اوایل قرن هفدهم در قرارداد «وستفالى» به کار رفته است. در آن ایام، مقصود از این واژه توضیح این نکته بود که نهادها و سرزمین‏هایى که زیر سیطره کلیسا قرار داشت، از نظارت و حاکمیت کلیسا خارج شده و به زیر سلطه اقتدار سیاسى غیر روحانى و نهادهاى عرفى دولتى و غیر کلیسایى انتقال یافته است.[1]
براى توضیح و بیان این واقعیت از واژه «سکولاریس» استفاده مى‏کردند. در همان ایام این واژه در کاربرد همگانى و رایج بین مردم براى اشاره به تمییز و تفکیک میان امور مقدس و دینى از امور دنیوى ناسوتى و غیرمقدس بکار مى‏رفت. همچنین از زمانهاى دورتر دستگاه کلیسا کشیشهایى را که در حوزه‏ها و تشکیلات غیرروحانى و غیرکلیسیایى به کار اشتغال مى‏یافتند، کشیشهاى عرفى یا سکولار مى‏خواند و از این واژه براى نامیدن آنها استفاده مى‏کرد. بعدها دستگاه کلیسا از این واژه براى نامیدن کشیشها و روحانیانى که از خدمت کلیسایى معاف شده بودند و یا به هر دلیلى از خدمت مرخص شده و از عهد و پیمانشان براى خدمت به کلیسا آزاد شده بودند، بهره مى‏گرفت. این تعبیر در قرن بیستم از سوى جامعه‏شناسان به معناى دیگرى به کار رفت و از آن براى اشاره به مجموعه جریانات و تحولاتى که ضمن آن کنترل امور و نهادهاى اجتماعى از کف مقامات و مراجع رسمى دینى خارج گشته و روشهاى عقلانى و غیردینى و علمى و تجربى و اینجهانى جاى ضوابط و آداب دینى براى اداره آنها را گرفته استفاده مى‏شد.[2] اصطلاح سکولاریزاسیون براى جامعه‏شناسان گذشته مانند اگوست کنت (1857 ـ 1798) شناخته شده بود و از آن براى توضیح فرآیندى بهره مى‏جستند که در طىّ آن نهادهاى گوناگون اجتماعى به تدریج از یکدیگر تمایز (Differentiation)مى‏یابند و از قید حاکمیت قالبهاى دینى که پیشتر محکوم و تابع آن بودند رهاتر مى‏شوند. این مسأله در آثار کسانى مانند ماکیاول و ماکس‏وبر نیز مطرح شده است، بخصوص دیدگاههاى ماکس وبر در این زمینه شهرت و معروفیت بسیارى یافته است.

برخى از معاصران ما نیز در مقالات و سخنان خود گفته‏اند که فلسفى‏شدن و عقلانى‏شدن یا علمى‏شدن دین یعنى سکولاریزه‏شدن دین و سکولاریزه‏شدن دین را مساوى و معادل با فلسفى‏شدن و عقلانى‏شدن دین گرفته‏اند. این نظر نیز خام و ناسنجیده و نادرست است و با تعمق کافى ابراز نشده است. اگر چنین باشد پس تکلیف دینهایى مانند اسلام که در بطن و متن تعالیم خود دعوت به تعقل و اندیشه و فلسفه‏ورزى و تبعیت از برهان و استدلال مى‏کنند چه خواهد بود و سکولاریزه‏شدن در مورد آنها چگونه توجیه‏پذیر خواهد شد؟
در زبان فارسى براى اصطلاح «سکولاریزاسیون» معادلهایى پیشنهاد شده مانند دنیامدارى، دنیاگرایى، جداانگارى دین و دنیا، لادینى، عرفى‏شدن، دنیوى‏شدن، غیردینى شدن، نامقدس شدن که وجه مشترک همه آنها قداست‏زدایى و دین‏زدایى است. سکولاریزاسیون، یعنى پروسه و جریان و فرآیندى که در طىّ آن دین از صحنه زندگى کنار زده مى‏شود و نفوذ آن در جامعه کاهش مى‏یابد. اما سکولاریزم یک مکتب و مرام و ایدئولوژى است که بعد از رنسانس پدید آمد و از فرزندان نهضت روشنگرى[3] (The Enlightenment) است و به معناى دنیاگرایى، لادینى، بى‏خدایى، اعراض از دین، کنارگذاشتن دین و نوعى احساس استغنا و بى‏نیازى از دین‏کردن است. سکولاریسم برخلاف سکولاریزاسیون که یک پروسه و حادثه خارجى است، یک مسلک و طرز فکر و نگرش و جهان بینى است که بشر را بى‏نیاز از ارزشهاى الهى و اخلاق و معنویت و فضایل دینى و آموزه‏هاى وحیانى مى‏داند. سکولاریزه شدن دین، یک پدیده و جریانى است که در متن جامعه و واقعیت خارجى رخ مى‏دهد و از جنس فکر و معرفت نیست، اما سکولاریسم یک اندیشه و ایدئولوژى است و از جنس و سنخ فکر و معرفت است و این دو را نباید با هم درآمیخت.
سکولاریزم به منزله یک مکتب و مشرب فکرى البته مبتنى بر یک سلسله پیشفرضها و مقدمات نظرى خاصى است که بعداً به پاره‏اى از آن مبانى و مقدمات اشاره‏اى خواهم کرد، اما فعلاً تأکید مى‏کنم که به تمایز بین سکولاریزاسیون و سکولاریسم دقت کنید و این دو را با هم نیامیزید. جریانى که در طى آن دین به حاشیه جامعه منتقل مى‏شود و دچار انحطاط و زوال (Decline) گشته و قدرت و سیطره و نفوذ آن کاهش مى‏یابد و به تعبیر برخى از جامعه‏شناسان معاصر غربى جریان خصوصى‏شدن دین[4] (privatization) و بیرون راندن دین از صحنه زندگى، پدیده‏اى است که به آن سکولاریزه‏شدن دین گفته مى‏شود. یعنى دین دیگر در اقتصاد و سیاست و حکومت و «شیوه زندگى» (The Way of life) دخالت نمى‏کند، در روابط اجتماعى، ارزشگذاریها، ازدواج، تحصیل، طلاق، صلح و جنگ و در متن زندگى حضور و نفوذى ندارد. این جریان را گاهى با مسامحه و تجوّز «عقلانى‏شدن دین»[5] هم خوانده‏اند که تعبیرى دوپهلو و ابهام‏آلود و مغالطه‏آمیز است و بعداً در نقد دیدگاه ماکس وبر بدان اشاره‏اى مختصر خواهم داشت. این پدیده را گاهى قداست‏زدایى کردن از دین (De Sacralization) یا «راز زدایى‏کردن از دین» (Demystification)نیز نامیده‏اند.[6]از حرمت و قداست انداختن، دنیوى‏کردن، غیرروحانى شدن، تقدس زدایى و... همه نامها و مترادفهایى هستند که براى اشاره به جریان سکولاریزاسیون بکار رفته‏اند.
تذکر این نکته به روشن‏شدن بحث کمک مى‏کند که بدانیم دین در تلقى غربیان و حتى بسیارى از دین‏شناسان بزرگ معاصر تا حدّ یک احساس تنزل کرده است و امروز دیگر در تلقى رایج جوامع غربى دین را یک نظام جامع نظرى و عملى و مجموعه کاملى از آداب و عقاید نمى‏دانند و تلقى و انتظار آنان از دین با تلقى ما مسلمانان بکلى متفاوت است. ما اسلام را یک دین جامع و فراگیر مى‏دانیم که ناظر به سعادت دنیوى و اخروى هر دو توأمان است و در همه جوانب مادى و معنوى و فردى و اجتماعى زندگى دخالت کرده و دستورات و احکامى در این موارد دارد و بسیار فراتر از یک احساس شخصى و فردى است. اما در تلقى رایج غربیان دین مسأله شخصى و خصوصى است نه یک امر اجتماعى یا نظام زندگى و مکتب فکرى و اعتقادى.
این همان «پدیده خصوصى‏شدن دین» است که جامعه‏شناسانى مانند تالکوت پارسونز به آن اشاره کرده‏اند. در اغلب تئوریهاى رایج دین‏شناسى محتواى معرفتى (Epistemic Content) دین انکار شده یا مورد غفلت قرار گرفته است و لذا دین دیگر به عنوان یک نظام اعتقادى و شناختارى مطرح نیست، بلکه مسأله‏اى است که تابع سلیقه و ذوق و احساس شخصى افراد است.[7] مثل علاقه‏داشتن یا بى‏علاقه‏بودن نسبت به برخى از خوراکیها یا میوه‏ها که قابل تحسین یا سرزنش نیست و هر کسى حق دارد از روى طبع از غذا یا میوه خاصى خوشش بیاید یا نیاید. دیندارى و گرایش به دین یا بى‏دینى و بى‏علاقگى به دین نیز چنین است و هر کسى مى‏تواند به دین پایبند باشد یا نباشد و نمى‏توان و نباید با چنین کسى محاجّه و استدلال نمود، زیرا دین جنبه معرفتى و شناختى (Cognitive) ندارد و صرفاً یک احساس است که بعضى از مردم از آن برخوردارند و برخى نیستند و هیچکس را نمى‏توان به سبب طبع و سرشت و حالت روانى و احساسات خاصش ستایش یا ملامت نمود. دین در مغرب‏زمین تا حدود زیادى به چنین ورطه‏اى افتاده و به چنین بن‏بستى رسیده است. و چه پرجُرم و خطاکارند روشنفکرانى که سرنوشت دین در غرب را در دیار ما فرافکنى مى‏کنند و پدیده‏اى که در غرب اتفاق افتاده بدینجا نیز تعمیم مى‏دهند و همان وضعیت را در اینجا نیز انتظار مى‏کشند و دین اسلام را نیز مشمول و محکوم همان حکم مى‏دانند. غافل از آنکه ساختار اجتماعى و بافت فرهنگى و شیوه تعلیم و تربیت و دیگر نهادهاى اجتماعى ما بکلى با کشورهاى غربى متفاوت است و مقایسه دین جامع و پویا و بالنده‏اى مثل اسلام با مسیحیت تحریف یافته، و فردگرا، منزوى کنونى از بُن خطاست. مقایسه دین سیاسى و اجتماعى و زنده‏اى مانند اسلام با رسوبات ناخالصى که از مسیحیت در غرب به جا مانده و با صدها اسطوره و افسانه درهم آمیخته خطایى نابخشودنى است. دین در غرب دچار یک چنین وضعیتى شده است که دیگر مجموعه‏اى از باورها و نگرش و یا نظام سیاسى و اقتصادى و اخلاقى نیست، بلکه یک احساس شخصى است و مربوط و تابع ذوق و سلیقه است مثل بوى عطر که کسى آن را دوست دارد و کسى نیز نسبت به آن حساسیت دارد و هیچیک را نمى‏شود مورد ستایش و نکوهش قرار داد زیرا تصمیم‏گیرى منطقى و عقلانى در اینجا جایى ندارد. دین نیز از محتواى معرفتى تهى انگاشته شده و استدلال‏پذیر و برهان‏بردار نیست، زیرا از جنس فکر و معرفت نیست تا با معیارهاى منطقى بتوان درباره آن داورى کرد و به ردّ و اثبات پرداخت. دین تابع احساس و پسند و سلیقه است، مثل مُد لباس و البته هر کس حق دارد که تابع مُد خاصى باشد و تقبیح و تحسین هم در اینجا مجالى ندارد زیرا زمینه‏اى براى استدلال منطقى و بحث و نظر باز نیست. این پروسه در غرب اتفاق افتاده است و دین به صورت امرى شخصى و خصوصى درآمده است. البته رشد علوم تجربى، ظهور فلسفه‏هاى الحادى، نواقص و کاستیهاى مسیحت کنونى، غفلت ارباب کلیسا، سیاستهاى توطئه‏گر و دهها عامل دیگر در پیدایش چنین جریانى سهم داشته‏اند. این تهى‏شدن دین از محتوا و شخصى‏شدن دین و کناررفتن آن از متن زندگى و جدایى دین و سیاست را نیز گاهى در جامعه‏شناسى دین، «سکولاریزه‏شدن دین» مى‏نامند زیرا در طىّ چنین فرآیندى حضور و نفوذ دین کاهش یافته و طریق زوال پیموده است.
در نخستین سالهاى پیروزى انقلاب اسلامى در کشور ما نیز برخى گروهکهاى سیاسى نیز مى‏کوشیدند تا تفسیرى به اصطلاح انقلابى و اجتماعى و سیاسى و روزآمد از اسلام ارائه دهند و غالباً از دیدگاههاى مارکسیستى تأثیر پذیرفته بودند. تفسیرهاى ماتریالیستى و دیالکتیکى و به ظاهر انقلابى و علمى از اسلام نیز درواقع نوعى سکولاریزه‏کردن دین بود و استاد فرزانه و دردمند، مرحوم شهید مطهرى که عمق فاجعه را بخوبى دریافته بود به مبارزه با اینگونه تفسیرهاى نادرست و انحرافى پرداخت و در کتاب «علل گرایش به مادیگرى» به افشاى این توطئه خطرناک اقدام کرد و آخر نیز جان عزیز خویش را بر سر اینکار نهاد. این گروهکهادر نوشتجات و آثارى که منتشر مى‏ساختند از آیات قرآنى و سخنان حضرت على(ع) در نهج‏البلاغه و احادیث دیگر امامان و پیشوایان دینى(ع) بکار مى‏بردند اما معناگذارى و تفسیرى که ارائه مى‏دادند کاملاً دنیوى و مادى و کمونیستى و غیردینى بود و بیشتر حالت تأییدگرفتن براى دیدگاههاى از پیش معیّن‏شان بود. درواقع پدیده «التقاط» یکى از انواع و اقسام و یکى از مظاهر و جلوه‏هاى سکولاریزاسیون دین است. هر چند باید هشدار داد که تبدیل‏شدن دین به احساس شخصى و یا التقاط‏اندیشى و التقاط‏گرایى در قلمرو اندیشه دینى را تنها با مسامحه و توسّع در معنا مى‏توان از مصادیق «سکولاریزاسیون» دانست، زیرا این پدیده، طبق اصطلاح رایج و نزد جامعه‏شناسان دین از جنس فکر و معرفت نبوده و شامل تفسیرهاى عرضه‏شده
درباره دین نمى‏شود، بلکه واقعیتى است که در خارج و در متن جامعه رخ مى‏دهد و در ضمن آن حضور دین در نهادهاى اجتماعى و متن زندگى کاهش یافته و رفته‏رفته به کنار رانده مى‏شود. جامعه‏شناسان این پروسه را عرفى‏شدن، دنیوى‏شدن، نامقدس‏شدن، غیردینى‏شدن، غیرروحانى‏شدن دین خوانده‏اند و سکولاریزاسیون چنانکه گفتیم نامى است براى این جریان دنیوى‏سازى، عرفى‏سازى و قداست‏زدایى از دین . در حقیقت پیدایش پدیده‏هایى مانند التقاط، شاخص و نشانه‏اى براى سکولاریزه‏شدن دین هستند، چنانکه برخى از جامعه‏شناسان نیز به این مسأله اشاره کرده‏اند.
اما سکولاریزم، چنانکه در آغاز بحث گفتیم یک ایدئولوژى و طرز فکر است که مبانى و مقدمات خاصى دارد.[8]
یکى از مبانى نظرى سکولاریزم، عقل محورى و عقل معیارى و عقل بسندگى (Rationalsim) است. عقل‏گرایى ستبر و خشن و افراطى، یعنى عقیده به اینکه عقل به تنهایى و مستقل از وحى و دین و آموزشهاى الاهى این قدرت و اقتدار را دارد که زندگى بشر را اداره و تدبیر کند، یکى از مبانى مسلّم ایدئولوژى سکولاریزم است. البته ایدئولوژى سکولاریزم، چنانکه پیشتر نیز اشاره کردیم، میراث بر نهضت روشنگرى و اندیشه فیلسوفان روشنگر است. این ادعا که عقل بى‏مدد وحى و هدایت الاهى مى‏تواند براى زندگى آدمى برنامه‏ریزى کند وبدان سمت و سو دهد و بشر از دوران طفولیت رسته است و دیگر نیازى به ادیان و پیامبران و کتابهاى آسمانى و آموزشهاى الاهى ندارد و با تصمیم‏گیریهاى عقلایى و به مدد اندیشه و خردورزى مى‏تواند راه بسپرد و به قیّم و مرشد و مربى الاهى نیازى ندارد، یکى از اصول اساسى تفکّر سکولاریستى و دنیاگرایى است.
پیشفرض دیگر سکولاریزم، اومانیسم (Homanism) یا بشرگرایى و انسان محورى است. طبق این عقیده، انسان، مدار و محور همه چیز است و خالق و آفریننده همه ارزشها، خود انسان است و جداى از انسان و عمل او هیچگونه ارزش و اخلاق و فضیلتى وجود ندارد. طبق این نظر، ارزشهاى اخلاقى و بایدها و نبایدها و شیوه زندگى و فضیلتها و رذیلت‏ها را نباید از وحى آموخت و از عالم غیب گرفت، زیرا چنین عالمى وجود ندارد و اگر هم بفرض وجود داشته باشد آدمى بدان نیازى ندارد و خود مى‏تواند مستقلاً ارزشها را بیافریند و وضع کند. براى تعیین حسن و قبح امور و افعال نیازى به تعالیم ادیان و مداخله وحى و عالم غیب نیست، عقل جمعى و اجماع افراد جامعه و برنامه‏ریزیهاى علمى و عقلایى و محاسبه‏پذیر کردن امور و بکارگیرى شیوه‏ها و تئوریهاى علمى مدیریت براى سامان بخشیدن به امور جامعه و زندگى بشر کافى است. عقل خود به تنهایى مى‏تواند حسن و قبح امور را تعیین کند و ارزشها و ضدارزشها را به ما بنمایاند و به ما بگوید چه چیز ستوده و چه چیز ناستوده است. ملاحظه مى‏کنید که ایدئولوژى سکولاریزم چگونه در برابر دین و آموزه‏هاى وحیانى دم از استغنا مى‏زند و چه مغرورانه و تفاخرآلود از بى‏نیازى به دین و هدایت الاهى سخن مى‏راند و بر آنست که همه امور عالم را با عقل تنها مى‏توان به سامان آورد. اینجاست که مى‏گوییم در ایدئولوژى سکولاریزم صریحاً اعراض از دین و خدا و وحى تبلیغ مى‏شود و آدمى دعوت مى‏شود تا صرفاً به حکم عقل گردن نهد و از او فرمان ببرد. دین‏ستیزى و وحى‏ستیزى و غیب‏ستیزى و معنویت‏گریزى در واقع لُبّ و گوهر مدعیّات سکولاریزم است و تقابل عمده این طرزفکر با ادیان الاهى در همینجاست و این اندیشه بیشترین تهدید را براى تفکر دینى و معنوى دارد.
یکى دیگر از مبانى نظرى سکولاریزم، نسبیت‏گرایى (Relativism) است، هم در عرصه ارزشهاى اخلاقى و هم در قلمرو معرفت.
در توجیه این نسبیت‏گرایى اخلاقى و معرفتى استناد عمده سکولاریست‏ها به خطاپذیرى بشر و محدودبودن درک و فهم آدمى است. این نظریه که به لغزش‏انگارى نیز تعبیر شده، مبتنى بر این فرض است که آدمى موجودى است قابل خطا با درکى نارسا و محدود و لغزش‏پذیر و بنابراین نباید انتظار الوهیت از او داشت. خطاکارى و محدودیت بشرى در فهم و درک او نیز راه یافته و معرفت او را در تمامى زمینه‏ها خطاآمیز و نسبى و محدود و نارسا و نامقدس مى‏سازد. این نظر که در برخى نوشته‏ها آمده که معرفت دینى، معرفتى بشرى است و لذا انتقادپذیر، خطاآلود، نسبى، محدود و نامقدس است و همه ویژگیهاى بشرى بودن بدان سرایت مى‏کند نیز مبتنى بر همین دیدگاه لغزش انگارانه در مورد انسان است، هر چند که طرفداران آن در دیگر مبانى فکرى‏شان با سکولاریزها تضاد و مخالفتى داشته باشند.
البته در اینکه آیا طرفداران ایدئولوژى سکولاریزم در عمل هم توانسته‏اند تک‏تک این مبانى را بطور استدلالى اثبات نموده و از آنها حمایت منطقى کنند و یا نه و اینکه آیا این پیش‏فرضها اساساً قابل اثباتند یا سخنانى فریبا و شعارگونه و بى‏پشتوانه‏اند جاى بحث فراوان است و بنده فعلاً در مقام احصاء و «استقراء» این پیش‏فرضها و مبانى تئوریک هستم و نقّادى و ارزیابى را به فرصت دیگرى موکول مى‏کنم، اما همین‏قدر اشاره مى‏کنم که امکان اثبات و دفاع منطقى از این مبانى بشدّت محل تردید بلکه انکار است و به اعتقاد من این اصول بسیار سطحى و سست‏بنیاد بوده و در برابر نقد منطقى و جدّى تاب نمى‏آورند و به لحاظ منطقى قابل دفاع نیستند.
چکیده سخن، اینکه از دیدگاه سکولاریزم ارزشهاى مطلق و ثابت و کلى و دائمى وجود ندارند و امور اخلاقى و ادراکات آدمى همه محدود و موقتى و نسبى‏اند و خوب و بد مطلق وجود ندارد و هر چه هست زاییده عقل و درک محدود آدمى است و پسند و ناپسند و حسن و قبح هم نسبى و تابع شرایط اجتماعى و زیستى است. مثلاً اگر سقط جنین را در یک جامعه‏اى آزاد مى‏کنند نمى‏شود گفت خوب است یا بد و اگر همین عمل را در جامعه دیگرى تحریم و ممنوع مى‏سازند باز هم نمى‏توان گفت که خوب است یا بد. هیچگونه ارزش الاهى و مطلق یا امور مقدس وجود ندارد. آدمى خود خالق ارزشهاست و البته ارزش و ضدارزش مفاهیمى نسبى و وضعى و قراردادى‏اند که قابل تصدیق و تکذیب منطقى نیستند. شکاکیت معرفت‏شناختى و ارزش شناختى از دستاوردها و پیامدهاى حتمى تفکر سکولاریزم است.
یکى دیگر از مبانى و پیش‏فرضهاى ایدئولوژى سکولاریزم، ضدّیت با سنّت یا سنّت ستیزى (Anti-Treditionalism) و سنّت‏گریزى است. در مقابل، رویکرد به هر چه که نو است و به تعبیر دیگر تجددگرایى و مدرنیسم (Modernism) از خصیصه‏ها و خصلتهاى جدایى‏ناپذیر این ایدئولوژى است. سکولاریزم از سویى با سنّت ستیزه و مبارزه مى‏کند و در محو آن مى‏کوشد و از سویى مبلّغ و منادى و مروّج و حمایتگر تجدد و نوگرایى و مدرنیسم است. و من در شگفتم از روشنفکران این روزگار که حتى در تقلیدکردن از غرب و غربیان نیز حسن انتخاب ندارند و زبونانه و منفعل عمل مى‏کنند. دیرى است که در کشورهاى غربى یک جریان اصیل و ریشه‏دار و دامنگستر فرهنگى پاگرفته و ظهور یافته است که معمولاً از آن با نام سنّت‏گرایى (Traditionalism) یاد مى‏شود. اندیشمندان و فرزانگان بزرگى هچون فریتهوف شووان، رنه گنون، تیتوس، بورکهارت، هیوستون اسمیت، هانرى کربن، آنمارى شیمل، رادها کریشنان، کوماراسوامى، ویوکاناندا، سوزوکى، گابریل مارسل، روژه‏گارودى و دهها و صدها متفکر و صاحبنظر دیگر از طلایه‏داران و پیشتازان این نهضت عظیم فکرى و حرکت فرهنگى‏اند. این متفکران درد اصلى بشر امروز را درد بى‏ایمانى، فقدان معنویت و دورى از تعهد و اخلاق و ارزشهاى الاهى و قدسى مى‏دانند. بحران بى‏معنایى (Meaninglessness) که در غرب بیداد مى‏کند و قربانى مى‏گیرد و تبدیل‏شدن انسان به شیئ و کالا (Obyectigication =شیى‏ء وارگى یا شیى‏ء شدن انسان) و از دست رفتن هدف و معناى زندگى و خلأ و فقدان یک نظام ارزشى (Value System) که انسان غربى با آن رویاروست، این متفکران را به تأمل جدّى برانگیخته و با اختلاف مشاربى که دارند بر این نکته اتفاق دارند که: «آن کبوتر پریده ز دلها ایمان است».[9]آدمى به قول اقبال لاهورى محتاج تفسیرى معنوى و روحانى از جهان هستى است[10]و بى‏حضرت دوست نمى‏تواند سرکند. این فرزانگان دردمند و معنوى‏اندیش صلاى بازگشت به دین و اخلاق و معنویت درفکنده‏اند و چاره و درمان انسان غربى را در بازگشت به ایمان و معنویت راستین و اندیشه قدسى بازمى‏جویند. این جریان که یک جریان فرهنگى قوى و روشنفکرانه و کاملاً مترقّى و پیشرو است به دلایلى، متأسفانه در کشور ما چندان شناخته نیست و روشنفکران جامعه ما نیز سعى نکرده‏اند که این جریان را معرفى کنند و دست کم در تقلیدشان از غرب مستقل و مبتکرانه عمل کنند. اکثر این افرادى که نام بردیم از متفکران نامدار و ممتاز و استادان صاحب کرسى در دانشگاههاى معتبر جهان هستند، اما روشنفکران خودباخته ما حتى تقلیدگران خوبى هم نیستند و در تقلیدشان هم ناکام و ناموفقند و به دنبال آشنایى با چنین روحهاى بزرگ و افکار مترقى و متعالى نیستند. امروز در غرب جریان فکرى دیگرى وجود دارد به نام پُست مدرنیسم که نمایندگان عمده و معروف آن کسانى مثل میشل فوکو، یورگن هابرماس، تئودور آدورنو، ماکس هورکهایمر، لیوتار و دیگران هستند. یکى از تزهاى این متفکران نقد مدرنیسم و تجدّدزدگى و بازگشت به نوعى اخلاق و معنویت و ارزشهاى انسانى است.[11] در غرب بسیارى از متفکران اصیل و جدّى، متوجه مشکل شده‏اند لیکن درمان و راه‏حل را نمى‏دانند. فروپاشى کمونیسم، به بن‏بست رسیدن روشهاى سرمایه‏دارى و تئوریهاى گوناگون مدیریت، افول فلسفه‏هاى ظاهرفریب و رنگارنگ، برخى از متفکران غربى را به خود مشغول ساخته و پس از پیروزى شگفتى‏آفرین انقلاب اسلامى و تأسیس یک حکومت دینى در این دیار که طرحى نو در جهان معاصر درافکنده است، دلهاى مشتاقان و آزادگان و معنویت جویان عطشناکانه به این کشور دوخته شده تا مگر ماءعذبى به تشنگان وادى معرفت هدیه کند. جاذبه معنوى شخصیت امام، آن رهبر عارف و مقتدر و سیماى مسحورکننده و نورانى و کلام دلنشین و رشادت بدیل او هزاران هزار دردمند درمانده و یأس‏گرفته و سرخورده را در چهارگوشه جهان متوجه این سرزمین خدایى کرده است تا مگر پیام معنویتى از این مهد حکمت و عرفان و فرزانگى و معنویت بشنوند و فروغ ایمان به زندگى سرد و تاریک‏شان گرمى و روشنایى بخشد. تمامى تئوریها و متاتئوریها را در غرب آزمایش کرده و صدها گونه فلسفه را تجربه کرده‏اند و به بن‏بست رسیده و یأس‏آلود، اکنون در پى سخنى نو و اندیشه و پیامى تازه هستند.
کلیسا نیز حساب خود را از زندگى جدا ساخته و از متن زندگى انسان غربى به کنار رفته است و پس از تحمل ضربه‏هاى مهلک از دانشمندان علوم تجربى و فلسفه‏هاى گوناگون و ناکامیها و عقب‏نشینى‏هاى پى در پى اکنون مشغول تأمل است و عزم بازسازى و تجدید قوا دارد، هر چند که با تز جدایى دین از سیاست براى همیشه مشى خود را مشخص نموده و با دنیاى انسانها کارى ندارد و یکسره به آخرت گردیده است.
مقصود ما از سنت در اینجا سنّت به معناى آداب و رسوم ملّى و قومى نیست که متعلّق به زمانهاى دور و گذشته‏هاى خاموش باشد، بلکه مراد ما سنّت دینى و ارزشهاى معنوى و روحانى و قدسى است که از فراسوى طبیعت و زمان و جهان مادى به ما رسیده‏اند و همواره تازه و باطراوتند و غبار زمان و گذشت ایام هیچگاه نتوانسته و نمى‏تواند آنها را کهنه و فرسوده سازد، زیرا فراتر از زمان و مکان‏اند. پیام قدسى و الاهى دین، هرگز کهنه‏شدنى و نسخ‏پذیر و فرسودنى نیست.[12]
ما در ایران اسلامى وارث سنّت دیرپاى فلسفى و عرفانى و الهیاتى بوده‏ایم و چندین نسل از بزرگترین و برجسته‏ترین حکیمان و عارفان الاهى و متکلمان نام‏آور و مقتدر در این دیار داشته‏ایم و هنوز نیز در بسیارى از شهرهاى بزرگ و حوزه‏هاى علمیه فرزانگان و عالمانى داریم که فخر بشریت‏اند و خود از قله‏هاى شامخ عرفان و حکمت بشمار مى‏روند. ما از غناى فرهنگى و سنّت سرشار فلسفى و عرفانى برخورداریم که در همه جهات بسیار نادر و کم‏نظیر است. همه تأسف ما در این است که تاکنون فرهنگ والاى خود را درست عرضه نکرده‏ایم و به جهانیان نشناسانده‏ایم. همه هراس و دغدغه ما باید در این باشد که مبادا در معرفى میراث گرانقدر فرهنگى و معنوى خود غفلت یا قصور بورزیم. فلسفه ملاصدرا و عرفان ابن عربى را هنوز حتى درست مطالعه نکرده‏ایم چه رسد به آنکه بخواهیم به هموطنان یا جهانیان بشناسانیم. مطالعات مقایسه‏اى در عرصه کلام و عرفان و فلسفه و مباحث الهیات هرگز انجام نگرفته است و هنوز کارهاى نشده و راههاى نرفته بسیارى هست که همّت پولادین اندیشمندان وارسته و متعهد را طلب کند. ملاصدرا حکیم بسیار بزرگى است و اهمیت آرا و اندیشه‏هاى او به هیچ رو کمتر از آراى هگل و هایدگر و هوسرل و گادامر و کانت و کارناپ و ویتگنشتاین و کواین نیست ولى به جرأت مى‏توان گفت که حتى یک تحقیق مقایسه‏اى جدّى و دانشگاهى و روشمند و مستدل در این زمینه صورت نگرفته است. راز بریدگى ما از سنّت و انقطاع فرهنگى موجود و ریشه سنّت‏گریزى و سنّت‏ستیزى بسیارى از تحصیلکردگان و روشنفکران ما نیز در همینجاست. به ستایش هایدگر و برگسون مى‏پردازیم در حالیکه از فلسفه عارف مشربانه و ایمانى ملاصدرا غافلیم. به هگل رومى‏آوریم و نمى‏دانیم که ژرف‏ترین و مستدل‏ترین بحثها در باب هستى، علیت و حرکت، در نظام فلسفى «حکمت متعالیه» آمده است. از دهها فیلسوف غربى نام مى‏بریم و نقل‏قول مى‏کنیم بى‏آنکه با آثار فیلسوفان و عارفان خودمان کمترین آشنایى را داشته باشیم یا حتى برخى از آثار آنان را کمترین تورّقى کرده باشیم. یکى از صدها متکلم غیور و ژرف‏اندیش خود را نمى‏شناسیم، اما آثارى بسیارى از متکلمان مسیحى و یهودى را بارها و بکرّات خوانده‏ایم و دوره کرده‏ایم. این یکى از دستاوردهاى شوم و زیانبار سکولاریزم و مدرنیسم است که سنّت‏گرایى را تحت نام ارتجاع، کهنه‏پرستى، به قهقرا رفتن و... محکوم و مطرود مى‏سازد.
لائیسیزم یا بى‏دینى نیز یکى از مبانى ایدئولوژى سکولاریسم است. اعراض از خدا و استغنا از حضرت حق و کوس استقلال نواختن و خدا را و هر چه را که قدسى و مینوى و فرازین و آنسویى است به پاى حکومت عقل قربان‏کردن. سکولاریسم تعلیم مى‏دهد که بى‏خدا زندگى کنید و بى‏حضور او به تمشیت و تنظیم امور بپردازید. لائیسیزم نه دین را ردّ مى‏کند و نه به اثبات آن مى‏پردازد، بلکه مى‏کوشد تا آن را مسکوت و مغفول بسازد و اصلاً مجالى براى طرح آن و اندیشیدن به آن پدید نیاورد یعنى توطئه سکوت درباره خدا. طبق این دیدگاه اصلاً نیازى به دین نیست تا پاى خدا را به میان بکشیم. بى‏تفاوتى نسبت به دین، که به مراتب بدتر از ضدّیت با دین است، یکى از پیامدهاى انکارناپذیر سکولاریزم است.
اباحیگرى و آزادى مطلق و بى‏حدّ و حصر و تجویز بى‏بندوبارى و بى‏موالاتى براى بشر نیز یکى دیگر از تزهاى معروف سکولاریزم است. طبق این دیدگاه نه نظارت الهى در کار است نه ثواب و عقاب اخروى. ارزشهاى ثابت اخلاقى که همگان‏پذیر و اثبات‏شدنى و قابل و دفاع باشند نیز وجود ندارند. پس آدمى آزاد است که به دلخواه خود عمل کند. در حالیکه طبق دلایل متقن فلسفى و آموزشهاى ادیان الاهى، بشر موجودى است «ممکن‏الوجود» و سراپا نیاز و عین محدودیت و وابستگى است ــ که در فلسفه اسلامى از آن به «امکان فقرى» تعبیر مى‏کنند ـ و چنین موجودى که عین فقر و احتیاج و اتکاست چگونه مى‏توان او را آزادى نامحدود و استقلال بخشید و یکسره رها و آزاد ساخت؟!
از دیگر مبانى و ارکان نظرى ایدئولوژى سکولاریسم، سیانتیسم (Scientism) یا علم‏پرستى است. تکیه افراطى به علوم تجربى و علوم اجتماعى و معارف بشرى یکى از موءلّفه‏هاى اصلى سکولاریزم است. طبق این عقیده مجموعه علوم و معارف بشرى، به ویژه علوم تجربى براى تدبیر و اداره جامعه کفایت مى‏کند و نیازى به احکام شرعى و دستورات دینى نیست. امروزه نیز ملاحظه مى‏شود که کسانى صریحاً به مدیریت علمى دعوت مى‏کنند و فقه و شریعت را از اداره جامعه عاجز مى‏دانند و مى‏گویند در فقه برنامه‏ریزى نیست و مدیریت فقهى نمى‏تواند جامعه را اداره کند چنین سخنان وداوریهایى درواقع برخاسته از همین نگرش است. این کسان تنها شأنى که براى فقه قائلند بیان وظایف عبادى و فردى مکلفین است و گویى از نظر ایشان فقه دیگر نقشى و شأنى ندارد. در حالیکه ما مسلمانان در اثر آموزشهاى دینى‏مان عقیده داریم که هیچ حادثه و واقعه‏اى نیست مگر اینکه براى آن خدا حکمى در شریعت مقرّر فرموده است.[13] و از امور پست و ناچیزى مثل دستشویى رفتن و استحمام و آداب غذاخوردن تا جنگ و صلح و ازدواج و طلاق، ریاست و اقتصاد و ارتباط و معاشرت و تحصیل و قضاوت همه در شریعت داراى حکم مخصوص‏اند و بشر در هیچیک از این امور و شئون زندگى، رها و بخود وانهاده نیست. حتى در مورد همان برنامه‏ریزى‏ها و شیوه‏هاى مدیریت جامعه، باز شریعت دستور و توصیه و سخن و پیام دارد. بخش عمده‏اى از مباحث فقهى ما مربوط به امور سیاسى، اقتصادى و اجتماعى و بیع معاملات و قراردادها و مکاسب و پیشه‏ها و فعالیتهاى اقتصادى و آیین دادرسى و آداب قضاوت است. چگونه مى‏توان بیباکانه چنین حکمى داد و منزلت فقه و شریعت را چنین خوار و کم‏بها جلوه داد؟!
بله در مورد روشهاى استنباط و علوم لازم براى اجتهاد و شرایط مفتى و مجتهد و تعیین مسایل و شناخت امور مورد نیاز و توجه به شرایط زمان و مکان و مباحثى از این قبیل جاى سخن و تأمل است. اما دردمندانه و آسیب‏شناسانه و خیراندیشنانه سخن گفتن یک مسأله است و عیبجویى و طعن‏زدن و به سُخره گرفتن و غیرمسئولانه و بیدردانه سخن گفتن و هجوم بردن و ویران کردن مسأله دیگرى است. اندیشمندان دلسوز و مسلمان که سرافرازى مسلمانان و اعتبار و عظمت اسلام را مى‏خواهند باید عالمانه و پژوهشگرانه در این موارد مداقّه و تأمل کنند و چاره‏اندیشى نموده و راه حل ارائه دهند تا کاستیها کاهش پذیرد و رخنه‏ها فروپوشیده شود، نه چنان سخن بگویند و بنویسند که دشمنان را گستاخ ساخته و جسارت آنان را موجب شوند. این سخن سنجیده و منصفانه‏اى نیست که بگوییم فقه نمى‏تواند مدیریت کند، فقه فقط براى بیان احکام و اعمال مکلفین است، پس بقیه ابواب فقه مربوط به چیست؟ پس مباحث مربوط به بیع خیارات و مکاسب محرّمه و قضاء و شهادات و جهاد و... درباره چیست؟ بله مى‏توان به نظریه یا روش یا مکتب فقهى خاصى ایراد گرفت، اما حکم کلى نمى‏توان صادر کرد. کدام نظام و مکتب فقهى است و کدام معرفت و نگرش فقهى است که نمى‏تواند جامعه را اداره کند، آیا فقه زنده و بالنده‏اى که امام بزرگ ما از آن دم مى‏زد و نماینده و طرفدار آن بود نیز چنین است؟ آیا دیدگاههاى فقهى مترّقى و هشیارانه مقام معظّم رهبرى نیز همینگونه است؟ یا فقط فقه رایج گذشته چنین حکمى دارد، اما مکتب فقهى بالنده و محققانه و واقع‏بینانه امام و رهبر فرزانه امروزمان از این قاعده مستثناست؟ اگر چنین است، پس نباید حکم کلى صادر کرد و اگر غیر از این است باید مدّعى بر مدّعاى خود دلیل بیاورد و مدیریت موفق و کارآمد چندین ساله حضرت امام(ره) را نیز مورد تردید و انکار قرار دهد وگرنه چگونه مى‏توان آن را توجیه کرد؟ این درست است که گستره و حجم انتظارات ما از فقه، پس از پیروزى انقلاب و دوران تأسیس و استقرار حکومت دینى در این دیار، فرق کرده است، اما از متفکران مسلمان غیرتمند انتظار مى‏رود که عالمانه بحث کنند و مشفقانه راه‏حل نشان دهند، نه عیبجویانه در فقه و شریعت طعن زنند و موجب بدبینى جامعه و خوارانگاشتن علم شریعت شوند. سخن در این نیست که مى‏توان یا باید حلّ همه مشکلات را از علم فقه خواست، بلکه مدّعا این است که پویایى و توجّه به مقتضیات زمان در متن خود علم فقه ملحوظ است و باید کوشید تا فقه ایده‏آل را تأسیس کرد.
پس علم‏پرستى و ستایش و سرسپردگى نسبت به علم و انتظار و توقع افراطى از علم داشتن نیز یکى دیگر از ارکان و بنیانهاى ایدئولوژى سکولاریزم است. آنچه که تا اینجا آوردیم شرح و توضیح مختصرى بود درباره ارکان و مبانى تئوریک ایدئولوژى سکولاریزم. شاید نکات دیگرى هم بر این فهرست فشرده بتوان افزود، ولى ما در مقام استیفا و احصاى کامل نبودیم و تنها مى‏خواستیم به مهمترین اصول و ارکان نظرى و پیشفرضهاى صریح یا مستتر این طرز فکر و نگرش اشاره کنیم و بحث مبسوط و مستوفى در این زمینه نیاز به مجال دیگرى دارد که به تفصیل به شرح و بررسى این مبانى و نقّادى و ارزیابى آنها بپردازیم. در اینجا همینقدر اشاره کنیم که در این مبانى و مدّعیات دهها اشکال مى‏توان وارد کرد. و به لحاظ منطقى و فلسفى و معرفت شناختى خدشه‏هاى بسیار نمود و این ارکان و مبانى را متزلزل ساخت، که این مهم را به فرصتى دیگر وامى‏گذاریم.
پیشتر و در آغاز سخن اشاره‏اى به تئورى معروف ماکس وبر داشتیم که درباره عرفى‏شدن یا عقلانى‏شدن و به تعبیر دقیقتر راززدایى و افسون‏زدایى (Disenchantment)از جهان است.[14] وبر مسأله عقلانیت و عقلانى‏شدن دین را مطرح کرده است و به اعتقاد او با رشد علوم و کشف مجهولات و رازهاى هستى و جهان آفرینش پروسه راززدایى تحقق یافته و بینش و نگرش دینى را که رازگرایانه و رازورانه است تضعیف و تضییق مى‏کند. وبر غیر از خطاهاى روش‏شناختى و تقلیل دین به مسیحیت و منحصرساختن مسیحیت به پروتستانتیسم که تحقیق او را موردى و بشدّت محدود و یک‏بُعدى و تعمیم‏ناپذیر کرده است، در اینجا دو خطاى عمده کرده است، یکى اینکه «راز» را با «مجهول» یکى انگاشته و دیگر اینکه دین را بر پایه راز تعریف کرده و آن را صرفاً امرى رازآلود پنداشته است. راز غیر از مجهول است و آنچه که با پیشرفت علوم کشف‏شده معلوم مى‏گردد مجهولات بشر است نه رازهاى هستى. راز را اساساً از طرق عقلى و عادى نمى‏توان شناخت زیرا متعلق به ساحتى فراعقلانى و شهودى است. دین نیز مجموعه‏اى از اسرار یا عقاید صرفاً رازآلود نیست، بلکه ابعاد عقلانى و معرفتى دارد و یک بُعد شهودى و فراعقلانى نیز دارد که آن را با قدم معرفت و شهود قلبى مى‏توان یافت وگرنه اگر فرضاً دین مجموعه‏اى از اسرار غیرقابل شناسایى بود نقش هدایت‏کنندگى نداشت و انسانهاى عادى نمى‏توانستند از آن بهره‏اى ببرند، بلکه صرفاً مخصوص خواص و برگزیدگان بود که آنان بسیار اندک و معدودند. دین در صورتى مى‏تواند در هدایت و سعادت آدمى نقش‏آفرینى کند و موءثر بیفتد که پیام آن براى مخاطبانش قابل درک و فهم و دسترس‏پذیر باشد، نه اینکه اسرار پیچیده و غامضى ارائه دهد که تنها شمار اندکى از خواص بتوانند آن را بفهمند.
برخى از معاصران ما نیز در مقالات و سخنان خود گفته‏اند که فلسفى‏شدن و عقلانى‏شدن یا علمى‏شدن دین یعنى سکولاریزه‏شدن دین و سکولاریزه‏شدن دین را مساوى و معادل با فلسفى‏شدن و عقلانى‏شدن دین گرفته‏اند. این نظر نیز خام و ناسنجیده و نادرست است و با تعمق کافى ابراز نشده است. اگر چنین باشد پس تکلیف دینهایى مانند اسلام که در بطن و متن تعالیم خود دعوت به تعقل و اندیشه و فلسفه‏ورزى و تبعیت از برهان و استدلال مى‏کنند چه خواهد بود و سکولاریزه‏شدن در مورد آنها چگونه توجیه‏پذیر خواهد شد؟
حقیقت آنست که تئورى عقلانیت و عرفى‏شدن وبر، نظریه‏اى خطاآلود است و از کاستیهایى رنج مى‏برد و تلقى نادرست او از دین علت اصلى این کاستیهاست. تفسیر سکولاریزاسیون و تحویل آن به فلسفى‏شدن و عقلانى‏شدن نیز نظریه‏اى سست و غیرقابل دفاع است و علاوه بر آنکه با آراى رایج جامعه‏شناسان در تفسیر پدیده سکولاریزاسیون سازگارى و همخوانى ندارد با محتواى آموزشهاى برخى از دینهاى بزرگ نیز تضاد و تعارض آشکارى دارد. توجه به عقلانیت در متن خود ادیان، بخصوص دین اسلام، لحاظ شده و دستورات و آموزشها و جهان‏نگرى این دین خوددارى ابعاد عمیق و گسترده فلسفى و عقلى و علمى و عرفانى است، پس چگونه مى‏توان از فلسفى‏شدن آن دم زد و آن را معادل سکولاریزه‏شدن این دین گرفت؟ و راه خروج از بن‏بست سکولایزم را خلاصى از شرّ عقل فلسفى دانست؟!
بالاتر از همه اینها دین پدیده‏اى ماندگار در زندگى بشر است و ریشه دارتر از آن است که با سکولاریزه‏شدن موقت از میان برود یا محو شود. پیش از این آدمى را حیوان ابزارساز (Homo Faber)، حیوان اقتصادى (Homo economicus)، حیوان سخن‏ورز (Homo loquax)حیوان سیاسى (Homo Politieus)، حیوان هوشمند (اندیشه‏ورز) (Homo Sapiens)، حیوان بازیگر (Homo ludens)، حیوان ارتباطى (Homo Communicus)مى‏گفتند و روانشناس معروفى مثل اریک فروم از انسان به عنوان حیوان‏نه‏گو (Homo negans)، حیوان امیدوار (Homo esperans)، سخن مى‏گفت.[15] اما دین پژوهان بزرگى مانند میرچاالیاده[16]امروز از انسان بعنوان حیوان دین ورز (Homo religiosus)17[17]نام مى‏برند و یاد مى‏کنند و البته الیاده در این عقیده تنها نیست بلکه وارث سنّت پدیده‏شناسان بزرگ دین است و متفکران بزرگى همچون رودلف اتّو را پشت سر خود دارد.
دین‏گرایى بشر و رویکرد او به امر قدسى و مینوى (Numinous) ریشه در سرشت و ساختار وجودى او دارد و امروز روانشناسان دین به ما مى‏گویند که نیاز به ایمان، نیاز به تعلّق به بیکرانه، نیاز به رستگارى و نیاز به پرستش، از نیازهاى اصیل آدمى است و دین حقیقتى بى‏بدیل و جایگزین‏ناپذیر است که نه علم و نه فلسفه هیچیک نمى‏توانند جاى آن را بگیرند و نقش آن را ایفا کنند.
جامعه‏شناسان بزرگى نیز در عرصه تحقیقات جامعه‏شناختى درباره دین به این نتیجه رسیده‏اند که پروسه و پدیده سکولاریزه‏شدن دین نه تعمیم‏پذیر است و نه اجتناب‏ناپذیر[18]. یعنى که هم تعمیم آن به همه ادیان کارى نارواست و هم ایجاد رعب و هراس از وقوع اجتناب‏ناپذیر آن کارى نابجا و نادرست است. با اینهمه وظیفه دشوار تفسیر دین و اجراى دستورات و احکام آن همچنان باقى است و همچنان از ظرافت‏ها و شکنندگى‏هاى‏خاص‏برخوردار و نظارت‏ودقت وخبرگى دانایان و فرزانگان دردمند و متعهد را طلب مى‏کند. 

 

مشاوره خانواده . ازدواج و طلاق . زندگی زناشویی.مسایل فقهی.مسایل جوانان.صیغه و ازدواج موقت در اصفهان .سید احمد حسینی


ahmad_hosseini87@yahoo.com

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد